بود مردی ز هر هنر عاری


روزکی چند کرده نجاری

نام رنده شنیده و گونیا


گرد از نیمگرد کرده جدا

پس شد اندر دکان آهنگر


دم و خایسک دید و پتک و تبر

نوز نامخته چیزی از استاد


ریش خود را به دست بنا داد

ماله و چوب کار هشته به کول


دیده گچکوب و تیشه و شاغول

زان سپس شد به دکهٔ خیاط


با دلی تنگ تر ز سم خیاط

نخ وسوزن بدید وکوک و رفو


درز و دوز و قواره و الگو

چون در آن پیشه دید سستی خویش


پیشه دیگری گرفت به پیش

هیچ یک را به سر نبرد تمام


دیگ در دیگ شد چو کلهٔ خام

گشت ریشش دو موی و پیزی سست


مزد او لیک همچو روز نخست

خویش را نوبتی در آینه دید


ابلهانه به ریش خود خندید

گفت ازین شهر رخت باید بست


غربتی جست و لاف در پیوست

بود آبادیئی به شهر قریب


رخت آنجا کشید مرد غریب

بود در قریه چند استاکار


گشته هریک به کارخویش سوار

رفت آنجا به گوشه ای بخزید


انزوایی بخورد خوبش گزید

پیش گل کارگفت نجارم


ز اره و رنده معرفت دارم

پیش نجار گفت بنایم


طاق بند وگلویی آرایم

گفت من درزیم به آهنگر


گفت آهنگرم به مرد دگر

تا که ابزارکار سازد راست


زان فقیران به وام چیزی خواست

اصطلاحات خویش را بفروخت


چند غازی به چند روز اندوخت

چند ماهی ز فضل کلاشی


چرچری کرد مردک ناشی

تا که روزی قضای بی برکت


دادش ازکنج انزوا حرکت

بخت شوریده رهنمایش گشت


روز جمعه به قهوه خانه گذشت

سایهٔ بید و چشمهٔ جاری


روز آدینه وقت بیکاری

اوستادان دیه و برزگران


پیش چای و چپق ، خوران و چران

چشمشان چون به اوستاد افتاد


مهر دیرینه ی شان به یاد افتاد

آن یکی نزد خویش جایش کرد


وین دگر میهمان به چایش کرد

گفت بنا هنوز بیکاری


کی کسی راست شغل نجاری ؟

گفت نجار: کاو نه نجار است


اوست بنا و با تو همکار است

گفت خیاط کاوست آهنگر


گفت آهنگر اوست سوزنگر

چون همی شد سوال ها تکریر


مردک از شرم سر فکند به زیر

گشت فضل حکیم صاحب ، فاش


شد هویدا که نیست جز قلاش

لاجرم همچو سگ دواندندش


کو به کونش زدند و راندندش

همه دانست کاوست هیچ مدان


عاقبت رفت و مرد در همدان

آن که از هر دری سخن راند


خوبش را مرد ذوفنون خواند

یا بود از نوادر دوران


کیمیاسان ز چشم خلق نهان

نادر و شاذ باشد این استاذ


حکم نبود روا به نادر و شاذ

یاکه او مرد رند و عیار است


اصطلاحات گفتنش کار است

خویش را در محافل عامه


خوانده استاد و فحل و علامه

چون برابر شود به استادان


همه دانند کاو بود نادان